آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

گریه

گلم چندروزیه شما غروبا دل درد داری ونمیذاری عصرا ،کسی بخوابه امروز شما16روزه شده ودل دردتم زیاده چون از ساعت 3 شما داری گریه میکنی تا اومدن بابا رضا دیگه ما نمیدونیم چی باید به شما بدیم دکتر میگه نباید داروهای گیاهی بدیم ولی شما اونقدر ناآرومی که مابه داروهای گیاهی رو آوردیم حوالی ساعت 9 بود که دیگه من طاقت نیاوردم ومیخواستم گریه کنم که دیدم مامانی جلوتراز من داره پا به پای شما گریه میکنه یک لحظه پشتمو نگاه کردو دیدم به به اون پشت چه خبره بابایی و بابارضا و میثاق هر کدوم 1گوشه بغض کردن و نشستن وآماده گریه کردن هستن که من دوباره به شما شیر دادم تا آروم شدی وبالاخره حدود ساعت 9:30 آروم شدی وبعد خوابیدی که بابایی میگفت اگه گریه کردن شما تموم ن...
8 مرداد 1390

اولین خیابون گردی

نازنینم شما4 مرداد وقت شنوایی سنجی داری صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم مامانی اصلا حال نداره بدنش بدجوری کهیر شده چند روز قبل آمپول زده بود یکم خوب شده بود ولی امروز بدتر شده همچین بود شب به اسرار من رفت حمام ولی خوب نشد ونزدیکیای صبح از خارش زیاد داشت گریه میکرد به همین خاطر ساعت 9 به زور من مامانی وهمراه با ،بابایی فرستادم بیمارستان ومامانی نگران ما بود چون شما باید طرف صبح حتما میرفتی شنوایی سنجی به همین خاطر من همراه زن عمو شمارو بردیم دکتر ،رفتنی بابایی مارو برد  وزن عموی مهربونم هم همراه مااومد تا تنها نباشیم ،ولی موقع برگشتن خودمون با تاکسی برگشتیم آخه خیلی نزدیک بود وشما مامانی چه کیفی میکردی ومدام با اون گردن فنریت که مدام با...
4 مرداد 1390

اولین هدیه

گلم ما به خاطر اینکه از زحمتهایی مامانی تشکر کنیم می خواهیم از طرف شما برای مامانی 1کادو بگیریم ولی نمیدونیم چی یک دفعه من کشف کردم که چی بخریم هم مامانی نداشته باشه هم خوشش بیاد گوشی موبایل ولی حالا چه گوشی اونم باترفندی میثاق از مامانی پرسیده بود واونم گفته بود کشویی دوست داره ماهم به بابارضاگفتم واونم باسلیقه خودش 1گوشی سونی اریکسون نقره ای گرفته بود وشب بعداز شام طی مراسمی به سختی کادو رو جادادیم تو دست شما واونو دادیم به مامانی الهی قربونت بشم من مامانی فقط شمارو بغل کردو مدام ماچت میکرد ومارو هم دعوا که این چه کاری بود ...
2 مرداد 1390

اولین روز مهمونی

آرتینم سحرخیزه ومثل همیشه ساعت 6بیداره تامبادا باباجونش خواب بمونه ادارش دیر بشه دیگه ازامروز برنامه مامانی اینها بهم خورده چون همه باید بعداز بیدار شدن شما بیدار بشن همه بیدار میشدن الا من تا اون موقع که شما دوباره گرسنه بشی ومن باید به شما شیر بدم نانازم ازصبح ساعت 9 همه فامیلا اومدن خونه مامانی تاشمارو ببینن گلم ببین که شما چه نانازی هستی که مامان جون بااون پاهاش غروب اومد خونه مامانی تا شماروببینه وشب وهم نموند وبااون زحمت دوباره برگشت خونشون معلومه دیگه اگه همه منم اینجوری دوست داشتن منم افاده ای میشدم دیگه آخه مامان مهین میگه شما افادهای هستی وخیلی خیلی نازداری ...
1 مرداد 1390